معنی خوراک روزانه
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Diet
فرهنگ عمید
[مقابلِ شبانه] مربوط به روز،
به اندازۀ یک روز: مصرف روزانه،
(قید) در هر روز: روزانه چند لیوان آب میخورید؟،
(اسم) [قدیمی] روز،
لغت نامه دهخدا
روزانه. [ن َ / ن ِ] (ص نسبی، ق مرکب) آنچه هرروز بکسی داده شود. (آنندراج). یومی. (ناظم الاطباء). آنچه بیک روز از طعام یا مزد یا پول برای کسی مقررکرده اند. (از فرهنگ نظام). || هرروزی. (ناظم الاطباء). یومیه. (یادداشت مؤلف). هر روز. گویند: فلان روزانه یک نوع اذیت بمن میکند. (از فرهنگ نظام). || هر روزی یک بار. (یادداشت مؤلف).
خوراک
خوراک. [خوَ / خ ُ] (اِ مرکب) قوت. طعام. (ناظم الاطباء). غذا. (یادداشت بخط مؤلف). این کلمه مرکب از «خور» بمعنی خورش و «َاک » کلمه ٔ مفید معنی نسبت است. (از غیاث اللغات).
- هم خوراک، هم غذا. کسی که با دیگری طعام میخورد.
|| توشه. ذخیره. تدارک. || نان روزینه. || خورش. || به اصطلاح هندی یک نوع اضافه مواجبی که کشاورزان به کسی دهند که وی را برای جمع کردن مالیات می فرستند. || چیزی که خوردنی باشد. || مقداری از خورش. (ناظم الاطباء). خوردنی برای یک تن. (یادداشت بخط مؤلف).چون: یک خوراک بیفتک، یک خوراک کتلت. || یک مقدار شربت از دواء و از آب. (ناظم الاطباء). چون:یک خوراک سولفات دوسود. || پختنی. (یادداشت بخط مؤلف).
- خوراک فرنگی، پختنی فرنگی. غذائی که فرنگان پزند. غذائی که به اسلوب فرنگی پخته شود.
|| قابل اکل. قابل خوردن.
- بدخوراک، غیرقابل اکل.بدمزه. بدطعم.
- خوش خوراک، قابل اکل.خوشمزه. خوش طعم.
|| خورنده.
- بدخوراک، آنکه خوب نمی خورد. آنکه هر غذایی نمی خورد.
- خوش خوراک، آنکه خوب غذا می خورد. آنکه بهر غذائی می سازد.
فارسی به ایتالیایی
فرهنگ معین
(نِ) (ص مر.) مربوط به روز، وابسته به روز.
مترادف و متضاد زبان فارسی
روزمره، هرروز، یومیه
فرهنگ فارسی هوشیار
مربوط به روز، هر روزه، روز به روز
فارسی به آلمانی
Taeglich [adjective]
اصطلاحات سینمایی
برداشت روزانه، درواقع حجم فیلمبرداری ازصحنه هایی است که طبق برنامه باید گرفته شود. برداشت روزانه کاملا متغیر است وبستگی به نوع فیلم دارد. اما دربین فیلمسازان حرفه ای واقعی، استاندارد برداشت، دودقیقه در روز است.
معادل ابجد
1096